شراکت تجاری و رابطهی میان بنیانگذاران هر کسبوکار بهاندازهای مهم است که برخی آن را به ازدواج تشبیه کردهاند. این موضوع شاید کمی اغراقآمیز بهنظر برسد؛ اما از بسیاری جهات درست است. ساختن کسبوکار درست مانند تشکیل خانواده است، بنیانگذاران هر کسبوکاری موفقیتها و شادیها را با یکدیگر جشن میگیرند و دربرابر هر تهدیدی مبارزه میکنند.
زمانیکه تجارت را با شخصی آغاز میکنید؛ یعنی در تمامی مراحل با یکدیگر خواهید بود؛ زیرا میدانید در این وضعیت حلکردن مشکلات راحتتر است. درادامهی این مقالهی زومیت، مصاحبه با تعدادی از همبنیانگذاران استارتاپهای معروفی مانند Lyft ،Harry’s Drybar ،GOAT و تجربهی یکی ازکارآفرینان جوان را میخوانیم و با دیدگاه آنها دربارهی فرازوفرودهای شراکت تجاری و نکات آموزنده آشنا میشویم.
جان زیمر و لوگان گرین بنیانگذاران استارتاپ Lyft هستند که بهطور اتفاقی یکدیگر را ملاقات کردهاند. زیمر معتقد است زمانیکه چند نفر بابت موضوعی هیجانزده هستند، عملیکردن آن ارزش خطرکردن و وقتگذاشتن دارد.
جان زیمر: شبی در سال ۲۰۰۷ در شبکهی اجتماعی فیسبوک مشغول بودم که دیدم لوگان گرین، همبنیانگذار فعلی من که آن زمان هیچ شناختی از هم نداشتیم، روی پروفایل یکی از دوستان مشترکمان نوشت درحالراهاندازی وبگاهی بهنام Zimride است. او نام Zimride را از کشور زیمبابوه و بعد از سفر به این کشور انتخاب کرد. او متوجه شده بود مردم در این کشور مانند بسیاری از کشورهای درحالتوسعه تاکسی خود را با دیگران بهاشتراک میگذارند و بهعبارتی با افرادی همسفر میشوند که مسیر یکسان دارند. بعد از دیدن پیغام او به دوست مشترکمان پیغام دادم و از او پرسیدم لوگان را چقدر میشناسد و چرا او نام شرکتش را Zimride گذاشته است؟ بعد از مدتی، من و لوگان یکدیگر را در نیویورک ملاقات کردیم. این ماجرا به دَه سال پیش بازمیگردد و بعد از آشنایی با یکدیگر همکاریمان را آغاز کردیم.
آلیسون شانتل: این اتفاق چگونه رخ داد؟ چگونه توانستی با شخصی در تجارت شریک شوی که هرگز ملاقات نکردهای؟ محل زندگی شما کیلومترها از یکدیگر فاصله داشت و تو حتی آن زمان در کاری تماموقت استخدام شده بودی.
زیمر: درست است. یادم میآید آنموقع از شدت هیجان نمیتوانستم بخوابم. بهاندازهای بابت کار روی Zimride هیجان داشتم که احساس کردم باید بعد از دو سال کار بهعنوان تحلیلگر از شغل قبلی خارج شوم و تمرکزم را روی کار جدید بگذارم. همه میگفتند دیوانه هستم که میخواهم کار در شرکت معتبری مانند Lehman Brothers را برای استارتاپ کارپولینگ ترک کنم. باوجوداین، تصمیمم را گرفته بودم و بعد از ملاقات با لوگان باهم به سیلیکونولی رفتیم.
شانتل: واقعا جالب است بعد از اولین دیدار احساس کردید اگر این کار را باهم آغاز کنید، عالی پیش خواهد رفت.
زیمر: درست است. این کار مانند یکی از پروژههای جانبی دانشگاه بود که برای انجام آن حسابی هیجانزده بودیم و چشماندازهای بزرگی داشتیم. دقیقا نمیدانستیم چه اتفاقی خواهد افتاد؛ اما از ته دل می خواستیم کارمان نتیجه دهد. در ابتدا، مخاطبان هدف ما دانشجوها بودند و قصد داشتیم کاری کنیم دانشجوها برای رفتن به خانه در تعطیلات بهار از سرویس ما استفاده کنند. این مسئلهی اصلی ما بود و تمام تمرکز خود را روی آن گذاشته بودیم. ما در سه سال اول هیچ حقوقی دریافت نمیکردیم.
شانتل: سه سال حقوق نمیگرفتید؟
زیمر: بله، حداقل سه سال.
شانتل: پس، پسانداز خوبی داشتید؟
زیمر: بله، مقداری پول پسانداز کرده بودم که بسیار به ما کمک کرد. ما در آپارتمانی زندگی میکردیم که محل کارمان بود و نام آن را apart-fice گذاشته بودیم. حتی قبلازاینکه به محل بهتری برویم، حدود شش ماه روی کاناپه میخوابیدم. بعدازآن، به خانهی یکی از دوستان صمیمیام رفتیم که وضعیتمان کمی بهتر شد و هرکدام یک اتاقخواب جدا داشتیم.
اندی کتزمیفیلد و جف رایدر همبنیانگذار استارتاپ Harry’s هستند. رایدر پیش از راهاندازی ایناستارتاپ، همبنیانگذار شرکتی به نام Warby Parker بود که در زمینهی عینک فعالیت میکرد. او معتقد است همکاری زمانی شکل میگیرد که بنیانگذاران مسئولیتهای هر شخص را بهخوبی شرح داده و خودخواهی را کنار گذاشته باشند.
جف رایدر: فکر میکنم داشتن شریک تجاری یا حتی وجود چند مدیرعامل در یک شرکت بسیار خوب است؛ بهشرطیکه دو نفر رابطهی خوبی با یکدیگر داشته باشند و تواناییهایشان مکمل یکدیگر باشد. زمانیکه شرکتی راهاندازی میشود، کارهای زیادی باید انجام شود؛ کارهای که هرکدام صد زیرشاخهی جداگانه دارند و باید به هرکدام جداگانه فکر شود. بهعنوان مثال، برای پخشکردن محصولات به شریکی برای توزیع نیاز خواهید داشت و باید با شخصی همکاری کنید که بهترین نرخ را پیشنهاد دهد. درنتیجه، فرایند پیچیده و مشخصی باید انجام شود. همهی این کارها برای یک نفر زیاد است و باید گروهی وجود داشته باشد که به انجام کارها کمک کند. بنابراین، اگر میخواهید در انجام این کارها موفق باشید، باید بهترین افراد را برای انجام هر بخش از کار انتخاب کنید. برای ما بسیار مهم بود که کارها را بین خودمان تقسیم کنیم و به یکدیگر اعتماد داشته باشیم و هرکدام بهتنهایی بهترین کار خود را ارائه دهیم.
فلونی: وظایف هممدیرعامل و مدیرعامل و رئیس عملیات چه تفاوتی با یکدیگر داشت و چگونه این وظایف را متمایز میکردید؟
رایدر: همیشه فکر میکردیم در این کسبوکار همکارانی هستیم که هرکدام به یکاندازه نقش داریم. کسبوکار را ازنظر اقتصادی با این روش آغاز کردیم و به این شکل در کارهای مرتبط با گروه همکاری میکنیم. باهم کارها را پیش میبریم و معتقدیم رعایت سلسلهمراتب امری غیرضروری است که فقط کارها را پیچیدهتر میکند. من و اندی پانزده سال است که یکدیگر را میشناسیم و یکدیگر را تکمیل میکنیم. بهاندازهای با یکدیگر زمان صرف کردهایم که باید حتی آدرس ایمیل خود را به آدرس مشترک اندی و جف Harrys.com@ تغییر دهیم؛ مانند پدربزرگها و مادربزرگهایی که هر دو از یک آدرس ایمیل استفاده میکنند.
فلونی: بله، درواقع آدرس ایمیل مشترک.
رایدر: بله، همکاری را با یکدیگر آغاز کردهایم و عناوین شغلیمان نشاندهندهی این همکاری است. اهمیت چندانی به عناوین خود نمیدهیم و هیچوقت پیش نیامده که خودم را با سِمَت شغلیام به دیگران معرفی کنم.
فلونی: حال که شما دو نفر عناوین یکسان دارید، پیش آمده در موضوعی با یکدیگر اختلاف پیدا کنید؟
بله، مطمئنا وضعیتی پیش آمده که با نظر یکدیگر مخالف باشیم؛ اما احترام زیاد و متقابلی برای یکدیگر قائل هستیم. درنتیجه، اختلافنظرهای ما هیچوقت مانند پاسخ به سؤالی مشخص شخصی نیست. همیشه از منطق و دلیل برای حل این نوع مسائل استفاده میکنیم. اگر به مسائل سختی برخورد کنیم که از پاسخ آنها مطمئن نیستیم، ساعتها با یکدیگر صحبت میکنیم و معتقدیم همیشه پاسخ صحیحی وجود ندارد. همیشه از نصیحت و کمک اطرافیانمان استفاده و مشکلات را با یکدیگر مطرح میکنیم. در این وضعیت، ابتدا صورت مسئله را برای طرف مقابل تعریف میکنیم. سپس، راهحلی که به ذهنمان رسیده، شرح میدهیم و درنهایت مزایا و معایب آن را مطرح میکنیم و از او میخواهیم ما را دراینزمینه یاری دهد. فکر میکنم گاهی اوقات ایده و نظرهای آنها در فرایند تصمیمگیری بسیار مهم است.
فلونی: یعنی به این نتیجه رسیدید که باید خودخواهی را کنار بگذارید و اجازه دهید یک نفر تصمیمگیری کند؟
رایدر: فکر میکنم همینطور است. به چشماندازهای یکدیگر احترام میگذاریم و تلاش میکنیم بخشهای مجزای کسبوکار را با یکدیگر انجام دهیم. زمانیکه صحبت از استراتژی بهمیان میآید یا به این فکر میکنیم که آیندهی شرکت در طولانیمدت چگونه خواهد بود، همه باهم مشورت میکنیم. فکر میکنم در این وضعیت است که بیشتر از هر زمانی با یکدیگر وقت میگذرانیم. همچنین، فکر میکنم یکی از مهمترین موضوعاتی که همیشه دربارهی آن صحبت میکنیم این است که چه کارهایی نباید انجام دهیم، بهجای اینکه تصمیم بگیریم چه کاری باید انجام دهیم. فرصتها و انتخابهای زیادی داریم و گاهی اوقات به این فکر میکنیم که به چه چیزهایی واقعا نیاز داریم و دربارهی چه موضوعهایی مطمئن نیستیم. سپس از اعضای گروه، هیئتمدیره، مشاوران و سایر کارمندان دربارهی پاسخ سؤالهای نامشخص کمک میگیریم.
عالی وب، استارتاپ Drybar را بههمراه برادرش، مایکل لاندو و همسرش، کامرون وب راهاندازی کرد. او معتقد است باید مرزهای میان رابطهی کاری و زندگی شخصی را در شراکت تجاری مشخص کرد.
عالی وب: فکر میکنم زمانیکه شخصی کسبوکار خودش را راهاندازی میکند، خیلی سخت است که مرزهای میان زندگی شخصی و کاری خود را مشخص کند. همیشه دربارهی کسبوکار صحبت میکنیم و این موضوع به بخش جداییناپذیری از زندگی ما تبدیل شده است. مطمئنا دراینمیان دعوا و اختلافنظر هم وجود دارد؛ اما فکر میکنم همهچیز به احترام و اعتماد متقابل ما به یکدیگر مرتبط میشود. فکر میکنم در راهاندازی کسبوکار مهم نیست با یکی از اعضای خانواده شراکت کنیم؛ اما وجود شخصی لازم است که او را مانند عضوی از خانواده ببینیم و بههم اعتماد داشته باشیم.
فلونی: تابهحال پیش آمده چه در روزهای اول و چه سالهای بعد از آن، اختلافی بینتان پیش بیاید و شما موضوع را حل کرده باشی؟
وب: بله، در روزهای اول راهاندازی کسبوکار نوعی راه ارتباطی میان کامرون و مایکل بودم و هرروز پیامهای این دو نفر را منتقل میکردم. بهعنوان مثال، یکی از طراحیهای کامرون را برای مایکل میفرستم تا نظرش را بپرسم و او درحالیکه بهانه میآورد، میگفت این طرح را نپسندیده است. سپس، به کامرون میگفتم مایکل طرحش را نپسندیده و او با عصبانیت دربارهی علت آن سؤال میکرد. من نوعی واسطه میان این دو نفر بودم و پیغامهایشان را منتقل میکردم تا اینکه روزی گفتم از این بهبعد باید خودشان با یکدیگر صحبت و موضوع را حل کنند. این کار باعث شد دیگر از من بهعنوان واسطه استفاده نکنند. صحبتکردن این دو نفر بهطور مستقیم باعث شد کارها بهتر از قبل پیش رود. برادرم و همسرم ازنظر تکنیکی در یک سطح نیستند و فکر میکنم صحبتکردن این دو نفر درمقایسهبا زمانیکه تمام حرفهایشان را به من میزدند، باعث شد احترام بیشتری برای یکدیگر قائل باشند. این یکی از درسهایی بود که در روزهای اول گرفتیم. بعد از این ماجرا معجزه رخ داد: کامرون طراح و بازاریابی عالی است و برادرم نیز بازاریاب فوقالعادهای است و وقتی این دو نفر با یکدیگر صحبت میکنند، تصمیمهای بسیاری بهتری گرفته میشود. فکر میکنم یکی از بهترین تصمیمهایی که گرفتم این بود که کاری کنم این دو نفر بهجای صحبتکردن با من، مستقیم با یکدیگر حرف بزنند. البته انجام این کار آسان نبود؛ اما فکر میکنم یکی از دلایل موفقیت همکاری ما همین موضوع باشد.
فلونی: منظورت داشتن دیدگاهها و مسیرهای متفاوت است؟
وب: بله، منظورم این است که هر شخص ضعفها و قوتهایی دارد که باید دربارهی آنها آگاهی داشته باشد. فکر میکنم اینکه بدانی در انجام چه کارهایی خوب هستی در هر کسبوکاری و صرفنظر از موضوع آن بسیار مهم است. احساس میکنم Drybar به این اصل پایبند است که هر شخص باید تنها یک کار را به بهترین نحو انجام دهد. من توانمندیهای متفاوتی دارم؛ اما فکر میکنم اصلیترین و بهترین توانمندیام در این کسبوکار آن است که موی مشتری در بهترین شرایط ممکن باشد، اینکه به مشتری خدمات خوبی ارائه دهم و نحوهی ادارهی فروشگاه را مدیریت کنم. وظایف من این است و باید به آنها پایبند باشم. مایکل مسئول رسیدگی به قراردادها و مذاکره و تمام کارهایی است که من از انجامشان متنفر هستم و کامرون مسئول کارهای مرتبطبا برندینگ است. تا پیش از این کسبوکار اطلاعات زیادی دربارهی برندینگ نداشتم؛ اما کامرون بسیار دراینباره حساس است. رنگ لوگوی ما زرد است و او به این موضوع حساسیت دارد. یادم میآید چند سال پیش میخواستم در فروشگاه به مناسب روز ولنتاین دستهگل صورتی بگذارم. همانطورکه میدانید گلهای روز ولنتاین صورتی و قرمز هستند؛ اما کامرون اصرار داشت که دستهگل باید با لوگوی برند همخوانی داشته و زرد باشد.
فلونی: درواقع، تو برندینگ را نادیده گرفتی؟
وب: درست است. همه چیز باید زرد و خاکستری و سفید باشد و این موضوع را از کامرون یاد گرفتم. همچنین، نکات زیادی دربارهی فضاها و نحوهی پول درآوردن از برادرم یاد گرفتم. همهی ما آموختهها و تخصصهایمان را به یکدیگر یاد میدهیم؛ اما درعینحال، به یکدیگر احترام میگذاریم. کارها را تقسیم میکنیم و هرکس مسئولیتهایی در حوزهی فعالیت خودش دارد.
ادی لو و دایشین سوگانو بنیانگذاران استارتاپ GOAT هستند که رابطهی برادری نزدیکی دارند و تابهحال چندین دعوای بزرگ داشتهاند؛ اما یاد گرفتهاند چگونه با اختلافنظرها کنار بیایند.
ادی لو: هرشب بعد از کار باهم صحبت میکردیم و به کارهایی فکر میکردیم که میتوانیم باهم انجام دهیم. اینکه چگونه روی پروژهی جانبی کار و کسبوکار جدیدی راهاندازی کنیم. در آن زمان، استارتاپ نداشتیم و فقط به این فکر میکردیم چگونه تا وقتی جوان هستیم، کسبوکار جدیدی بسازیم.
فلونی: چرا؟ فکر میکنی چه چیزی باعث این طرز تفکر شده بود؟
لو: دقیقا نمیدانم؛ فقط این را میدانم که همیشه بنابر هر دلیلی دلمان میخواست پیشرفت کنیم و موفقیتهای بیشتری داشته باشیم. دایشین و من هر دو در یک روز در سال ۲۰۰۷ از کارمان استعفا دادیم تا بتوانیم بهتر تصمیم بگیریم. پدرومادرهایمان نیز از ما حمایت میکردند. یادم میآید پدرم بسیار خوشحال شده بود. من در Lehman Brothers کار میکردم؛ اما همیشه این احساس را داشتم که همهچیز درست نیست. میخواستیم تا وقتی جوانیم کار جدیدی امتحان کنیم. بنابراین، از کارمان کنارهگیری و کار خودمان را آغاز کردیم.